.
نفسهایم بند شدهاند، بند شدهام به تصویر تازهات
و بند دلم پاره، اشکها روانه روانه، در سکوتِ تاریک خانه
شانههایم لرزانِ سوزِ کشندهی نبودنت
با خاطراتت آتشی برپا ساختهام
نه به آن هُرمِ نبودنت که وجودم سوزاندی
با آن موهایت که تا شانهها ریختهاند
آه و حسرتم شانهکشیدن بر آن موها
کوتاهشان کردهای، اما
هنوز تمنای گمشدن دارم صورتم را، خودم را
عطر موهایت عمیق نفسکشیدنم
و عمیقتر زخمخوردنم از بُرّندگی آن چشمها
که همهچیز زندگیام را از چشم انداخت
نسکافهایپوشِ بیدکمه
آنقدر سرخِ حرص و حسادت شدم به دکمهها
که خجالت کشیدند از تنزدن با تنت
لرزانِ هیجان، رَج میزنم از روی گوشی
خشکیدهلبم را به لبهایت
اشکم سرازیر روی چهرهی خندانت
پاک میکنم آن شوری
از شیرینیِ خندانت
برچسبها: بوفچتا
مرسی که هستی...
ما را در سایت مرسی که هستی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2ghahveyetalkhh بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 18:39