بهاریه‌نوشت یا پیش‌نوروزی دردناک که باتاخیر منتشر شد

ساخت وبلاگ

.

بینی‌ام کیپ شده، کمی هم آب‌ریزش بینی دارم؛ اما بوی سبزی قرمه‌سبزیِ

تازه‌‌سرخ‌شده‌ی مامان که خانه را برداشته، احساس می‌کنم. آن‌قدر که سرخوشانه

چشم‌هایم را ببندم تا جادویم کند.

«بوفچتا، بوفچتا، بوفچتا، بوفچتا، بوفچتا، بوفچتا، بوفچتا» را به‌رنگ سبز می‌نویسم؛ رنگ و

عطروبوی سبزی تازه‌ی سرخ‌شده‌‌ی قرمه‌سبزی را به خودش گرفته است.

.

نیمه‌شب بیدار می‌شوم، گوش‌درد امانم را بریده. لابد از سنگینی سکوتِ بوفچتا در

عکس‌هایش است. تب را نمی‌دانم، اما لرز دارم. می‌لرزم. به مامان چیزی نمی‌گویم.

شاید لرزِ ترس باشد. سکوت گاهی ترسناک می‌شود.

.

چنددقیقه پیش از سال نو، ویتامین ث جوشان می‌خورم. رؤیاهایم پیش از تحویل سال، فوران

کرده‌اند. صورتم را نزدیک لیوان می‌کنم تا خوابم گم شود و رؤیاهایم جان‌دارتر.

.

جای سبزه، آن برگ نارنجیِ پاییزی را که درست فردای شب یلدا از دریچه‌ی توری پنجره

داخلِ اتاقم شده بود، نگاه می‌کنم. نماد استقامت شده برایم. پیش از عید و میان تمیز‌کاریِ

اتاقم، کلی کتاب در اطرافش سقوط کردند، اما به‌شکل معجزه‌آسایی هیچ اتفاقی برای آن

برگ پاییزی نیفتاد.

.

حرارت ناچیز شمع کوچک دایره‌ای درون ظرف نقره‌ای کنار سفره‌ی هفت‌سین، گرمم می‌کند.

دل‌گرم می‌شوم. ماهی‌ها می‌رقصند، آن‌ها هم گرم شده‌اند.

.


برچسب‌ها: نوروز, بهاریه‌نوشت

مرسی که هستی...
ما را در سایت مرسی که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ghahveyetalkhh بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:32