.
کف دستم رخبهرخِ دهان، به تمنای نفسهایم، به لرزهای خفیف افتاده.
بیتفاوت به تنِ بیرمق و خستهاش، ترتیب عشقبازیشان را دادم:
هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
.
حرارت زندگی در آن لحظه، عینیتی از دوشِ آب سرد شد برایم. عجیب یخ زدم.
دستم را دور شکمم حلقه کردم. اغراقش را دوست دارم.
دلم میخواهد آن سردی را عمیقا باور کنم.
سردیاش را از فریبکاریِ کالبدی گرفته که زندگی را، به حرارت، بزک میکند.
زندگی، زنده، زن...
از بزکهای زن برای هیچ، تا زن زندگی آزادی، چهقدر فاصله بود؟
زندهنام بکتاش آبتین را حتم دارم اگر زنده بود، فریادش میکرد.
از سیاهچالِ اهریمن.
از آنجا حتا که با آن حالِ نذارش، پابند به تخت بیمارستان، بسته بودندش.
و اما او که مینوشت هنوز.
که اگر بود حتم فریاد میکرد زندگی را، آزادی را، زن را هم.
.
برایش، به سالگردش رفته بودم. به سالگرد شاعر آزادی.
از امامزاده عبداله
تا دستگیری در انقلاب
پلیس امنیت گیشا
ضبط یک هفتهایِ موبایل
تحقیر، وحوشیت، تعفن...
_ شغلت چیه؟
_ نویسنده، ویراستار
_ پورن استار؟
قهقههای شیطانیشان
چند بار شغلم را بپرسند و ریز و درشت بخندند؟
چند بار تهدیدم که چرا جواب سوالی که میدانند را نمیدهم؟
فشارِ چنگال نجس مافوقشان، میان پاهایم:
_ با این میخواستی انقلاب کنی؟!
نلرزم، اما از درون ترک بخورم.
لمس چنگالهای کثیفشان به باسن، بهانهی هل دادن.
_ اینو باید جزو دخترخرابا میذاشتن.
.
هُل داده میشوم به حال. سردی.
سرمای حرارتِ آن "ها" کردنها، شاید از هولناکیِ آن یکشنبه باشد.
دوباره اما که "ها" میکنم از سردی، دستهایم لبریز میشوند امید را.
آن امید بیمعنای وهمآلود نه! امیدِ نوشتن.
تا یادم نرود نوشتنی را که تنفساش میکنم، به همان عطشِ دم و بازدم.
به رگهای دستم خیره شدهام. میلههای حبس تداعی میشوند برایم.
این خودم هستم که خودم را گرفتار کردهام از آن یکشنبهی هول.
گرفتار مالیخولیا، وحشت، گذشته، گذشته... چرا کمتر به حال هُل میدهم خودم را؟
یکشنبهی هول، زبان باز میکند برایم. راست میگوید. پیش از او هم همینطور بودهام.
اما وحشت، قابهای تحقیر... نبودند هیچکدامشان.
.
دوباره اینجا هستم. شکلی از کنار آمدن با آن شبِ هول.
مرسی که هستی...
ما را در سایت مرسی که هستی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2ghahveyetalkhh بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 23:34